شرایط تحصیل در آلمان و اخذ ویزای تحصیلی
در آلمان و اخذ ویزای تحصیلی را بدانیم راه های مشخصی را باید طی کنیم که این مقاله برای این موضوع نگاشته شده است . شرایط تحصیل در آلمان و اخذ ویزای تحصیلی در دو قسمت شناخت راهها و نحوه انجام گفته شده که امیدواریم مورد پسند واقع شود.
امروزه مهاجرت تحصیلی به آلمان یکی از پرمخاطب ترین روش ها برای مهاجرت و ادامه تحصیل می باشد که اکثریت این روش را انتخاب میکنند. به جرات می توان گفت که کشور آلمان قویترین اقتصاد در اتحادیه اروپا را دارا بوده و علی رغم رکود که دیگر کشور ها در زمینه اقتصادی داشتنه اند کماکان کشور آلمان به عنوان یکه تاز صحنه در اقتصاد اروپا می باشد که این امر موجب بوجود آمدن فرصت های شغلی مناسب و شرایط تحصیلی عالی شده است.
از ویژگی های تحصیل در آلمان می توان به آینده روشن پیش روی دانشجویان آن اشاره کرد زیرا که تحصیل در اکثر مقاطع تحصیلی آن رایگان می باشد. البته شایان ذکر می باشد که دانشجویانی که می خواهند اقامت دائم آلمان را پس از اتمام دانشگاه اخذ کنند، نیاز دارند تا در این راه پیش بینی های لازم را در زمان تحصیل انجام دهند .
موسسه حقوقی مهاجرتی مهاجریار با برخورداری از وکلای با تجربه و متخصص، شما را در این زمینه یاری می کند. با ما همراه باشید.
مراکز تحصیلی در آلمان
آلمان تقریبا دارای 300 دانشگاه فنی، مدارس عالی و آکادمی های هنر می باشد که این دانشگاه خود به چند دسته تقسيم می شوند :
- موسسه آموزش عالی فنی با تاکيدبر فعاليت علمی بیشتر
- دانشگاه متمرکز بر روی مسائل علوم نظری
- دانشکده و آکادمی های هنر و موزیک
- دانشکده های تربيت بدني
انواع راه های تحصیل در آلمان
۱ دانشگاه ها
سیستم آموزش در آلمان به دلیل ارتباط نزدیک با جامعه جهانی نیازمند همراهی و نزدیکی سیستم آموزشی جهانی می باشد به همین دلیل دانشگاه های آلمان نظام آموزشی نزدیکی ای به دانشگاه های بین المللی دارند و در در مقاطع مختلف دانشجو می پذیرد.
Master ، bachelor ، PhD این سه مقطع از مقاطع تحصیلی در دانشگاه های آلمان می باشد که شما می توانید در آن به تحصیل بپردازید.
برای موضوع مهاجرت کاری به آلمان و یا اقامت در کشور آلمان و تابعیت کشور آلمان زمان شما نیاز دارید پس از تحصیل وارد بازار کار شوید; پس در در نظر داشته باشید در دانشگاه ها فعالیت های پژوهشی خود را در کنار فعالیت های کاربردی و عملکردی انجام دهید تا برای بازار کار کشور مقصد آماده باشید.
۲ مراکز فنی و آموزش عالی
وقتی شما در نظر دارید که هر چه زودتر وارد بازار کار شویم و یا مواضع و عملکردهای بیشتری در نظر دارید شما می توانید در مراکز فنی مشغول به تحصیل شوید.
برای اینکه در کنار دروس تئوری بتوانید موارد عملکردی را هم فرا بگیرید . در کل برای ورود به مراکز فنی نیاز دارید تا آزمون ورودی را را با موفقیت پشت سر بگذارد مهارت زبان آلمانی پیش نیاز ورود به این مراکز می باشد این مراکز ورودی سخت ولی پایانی دل چسب دارند.
۳ مراکز آموزشی هنر و موسیقی
برای کسانی که علاقه مند به رشته هنر می باشند و همچنین متقاضیان رشته موسیقی مراکز جداگانه در نظر گرفته شده که با تحصیل در آن می توانند به خواسته خود برسد رشته های مانند سینما مدل لباس گرافیک نقاشی و …..
برای ورود به این مراکز نیاز است تا آزمون عملی را با موفقیت پشت سر بگذاریم و همچنین در پایان در مصاحبه شفاهی سربلند و موفق باشیم
تحصیل در آلمان راه های دیگری نیز برای تحصیل وجود دارد که از از حوصله این مقاله خارج می باشد و و در مقالات دیگر با آن می پردازیم
اگر می خواهید بدانید برای تحصیل به چه چیزهایی نیاز دارید و با اطلاعات زیاد در سایت های مختلف درباره مراحل تحصیل در آلمان جستجو کنید ، ما شما را راهنمایی می کنیم.
ما شرایط تحصیل در آلمان را در 8 مرحله برای شما شرح می دهیم. با ما باشید تا به شما کمک کنیم رویای تحصیل در آلمان را جامه عمل بپوشانید. با ما همراه باشید.
1.یک برنامه تحصیلی پیدا کنید.
(حداقل سه ماه قبل از تصمیم گیری شروع به جستجو کنید)
پیدا کردن یک دانشگاه و انتخاب یک برنامه تحصیلی که با علایق شما جور در بیاد، اولین گام برای برنامه ریزی تحصیل در آلمان می باشد.
دانشگاه های زیادی در سطح جهانی وجود دارند. حداقل سه ماه قبل از درخواست دادن برای تحصیل در کشور آلمان بهتر است درباره دانشگاه ها و برنامه های تحصیلی تحقیق کنید.
در این مدت زمان می توانید دانشگاه های آلمان که دروس مربوط به رشته و مهارت شما را تدریس می کنند، بررسی کنید. دانشگاه هایی را انتخاب کنید که شانس قبولی درخواست پذیرش شما زیاد باشد.
2.تمام شرایط را فراهم کنید.
(دو هفته قبل از ارسال درخواست)
حالا که تصمیم گرفتید در کدام دانشگاه و در چه رشته ای تحصیل کنید، باید تمام شرایط تحصیل در آلمان را بررسی کنید. به این منظور به وبسایت دانشگاه بروید و شرایط بخش پذیرش را بخوانید. اگر متوجه چیزی نشدید، با دانشگاه تماس بگیرید.
شرایط دانشگاه ها با توجه به نوع درس متفاوت هستند، پس با دقت بخش شرایط پذیرش را مطالعه کنید. در صورتی که زمان بندی اشتباه داشته باشید یا اسناد را گم کنید، ممکن است پذیرش را از دست بدهید. پس بهتر است از قبل مدارک را آماده کنید. حداقل 4 ماه قبل از درخواست دادن ، اسناد را تهیه کنید.
3.زبان آلمانی یاد بگیرید.
(6 ماه قبل از درخواست یا شروع دوره)
موفقیت شما در دانشگاه به مهارت شما در زبان آلمانی بستگی دارد، حتی اگر دانشگاه به زبان انگلیسی تدریس کند. دانستن زبان آلمان در گذراندن دوره کمک زیادی به شما می کند.
در آلمان بیشتر رشته های کارشناسی به زبان مادری تدریس می شوند. در تمامی سطوح عالی نیز ، تمام دروس آلمانی هستند و علاوه بر دانشگاه برای برقراری ارتباط نیاز به یادگیری زبان آلمانی دارید. بهتر است 6 ماه قبل از شروع دوره زبان آلمانی را یاد بگیرید.
4.اسپانسر مالی داشته باشید.
(دو هفته قبل از درخواست برای ویزای دانشجویی)
یکی دیگر از شرایط تحصیل در آلمان، این است که مطمئن شوید برای زندگی و تحصیل در آلمان، حامی مالی دارید. طبق قانون جدید، هر دانشجوی غیر اروپایی باید اثبات کند توانایی مالی برای زندگی در آلمان را دارد.
هر دانشجو باید حداقل 8.640 یورو داشته باشد تا بتواند از عهده مخارج زندگی در سال اول تحصیل خود بر بیاید. برای دانشجو این مبلغ زیادیست و بهتر است خیلی قبل تر از تصمیم گیری برای تحصیل در آلمان، شروع به سرمایه گذاری کنید.
6 ماه قبل از درخواست پذیرش به دانشگاه شروع به جمع آوری پول کنید و دو هفته قبل از درخواست ویزای دانشجویی آلمان، باید آماده باشد.
5.برای پذیرش درخواست بدهید.
(به محض فراهم کردن شرایط)
بعد از بررسی مجدد اسناد پذیرش، وقت آن است که برای پذیرش درخواست بدهید. این پذیرش می تواند به صورت آنلاین، با پست یا حضوری ارسال شود. با دانشگاه تماس بگیرید تا بدانید از چه راهی میتوانید اقدام کنید. به محض اینکه در سایت اعلام کردند، برای پذیرش درخواست بدهید و بعد منتظر نامه از دانشگاه باشید.
6.ویزای دانشجویی آلمان را بگیرید.

ویزای دانشجویی
(به محض دریافت نامه پذیرش)
یکی دیگر از شرایط تحصیل در آلمان، این است که دانشجویان غیر اروپایی باید ویزای دانشجویی آلمان را تهیه کنند. برای این کار باید اول به سفارت آلمان بروید و درباره شرایط اخذ ویزای دانشجویی بپرسید. قبل از درخواست برای ویزای تحصیلی آلمان، بیمه درمانی خود را تمدید کنید.
7.اقامتگاه پیدا کنید.
(دو هفته قبل از رسیدن به آلمان)
حالا که یک دانشجوی پذیرفته شده در آلمان هستید و ویزای دانشجویی دارید، باید به دنبال اقامتگاه باشید. اقامت در آلمان برای دانشجو گران نیست ولی باید به عنوان یک خارجی، بهترین و مقرون به صرفه ترین مکان را پیدا کنید. به محض دریافت ویزای دانشجویی، برای محل اقامت خود جایی را انتخاب کنید.
8.در دانشگاه ثبت نام کنید.
(هفته اول قبل از رسیدن به آلمان)
آخرین شرایط تحصیل در آلمان، ثبت نام در رشته قبولی در دانشگاه می باشد. تحصیلات عالی در آلمان رایگان است ولی یک هزینه مختصر ثبت نامی بین 150 تا 250 یورو باید پرداخت کنید. برای استفاده از سرویس حمل و نقل عمومی به طور رایگان به مدت 6 ماه، هم باید یک بلیط ترمی تهیه کنید.
مدارک مورد نیاز برای ثبت نام در دانشگاه آلمان:
- پاسپورت
- عکس پاسپورت
- مجوز اقامت یا ویزا
- فرم درخواست پذیرش
- مدارک تحصیلی
- نامه پذیرش
- سند بیمه درمانی در آلمان
- رسید پرداخت هزینه ثبت نام
جهت مشاوره و کسب اطلاعات بیشتر در زمینه های مهاجرت ، تحصیل در آلمان ، تحصیل پزشکی در آلمان ، تحصیل پزشکی در کانادا ، مهاجرت به آلمان، با ما تماس حاصل فرمایید. مشاورین و وکلای مجرب موسسه حقوقی مهاجرتی مهاجر یار آماده پاسخگویی و مشاوره با شما عزیزان می باشند. با ما همراه باشید.
تحصیل در آلمان رایگان
تحصیل در آلمان با دیپلم فنی حرفه ای
تحصیل در آلمان پزشکی
تحصیل در آلمان بدون مدرک زبان
تحصیل در آلمان در مقطع دبیرستان
تحصیل در آلمان یا فرانسه
تحصیل در آلمان چگونه است
تحصیل در آلمان dw
تحصیل در رشته it در آلمان
تحصیل mba در آلمان
تحصیل رایگان mba در آلمان
تحصیل phd در آلمان
شرایط تحصیل در آلمان زیر 18 سال
هزینه تحصیل در آلمان 2020
مشاهیر ادبی آلمان
بخش اول
توماس مان زندگی و هنر – واقعیتهای گوناگون؛
برتولت برشت، شاعر و نمایشنامه نویس بزرگ آلمانی در اواسط دهه ۱۹۲۰ در مجله ای در برلین نوشت: «همه دنیا کلاوس مان، پسر توماس مان را میشناسند. اما راستی این توماس مان دیگر کیست؟»
در اینکه این جمله حاوی طنزی گزنده است، جای تردید نیست. آیا واقعا برشت آواز، شهرت همکار معروف خود را نشنیده بود و چیزی درباره او نمیدانست؟
پاسخ این پرسش بی شک منفی است. واقعیت این است که برشت توماس مان را به خوبی می شناخت، اما از او ابدأ خوشش نمی آمد.
توماس مان در ششم ژوئن ۱۸۷۵ در لویک (نزدیک هامبورگ) زاده شد. پدرش رئیس یک شرکت بزرگ غله و مردی سرشناس بود و مادرش زنی اصیل زاده و از خانواده ای برزیلی.
توماس مان در خانواده ای مرفه بزرگ شد و تا زمانی که در زادگاهش بود و پس از آن نیز هرگز مشکل مادی نداشت. تنها دشواری او مدرسه بود که آن را هم پیش از دریافت دیپلم رها کرد.
توماس مان اندکی پس از مرگ پدر (۱۸۹۰) به همراه مادرش لویک را ترک نمود و به مونیخ رفت. او در این شهر ابتدا به عنوان کارآموز یک شرکت بیمه به کار پرداخت، اما بعد آن را رها کرد و یکسر به نویسندگی روی آورد. نخستین کتاب او با نام فریده مان کوچک باعث شهرت وی شد.
اما اولین رمان او خانواده بودن بروک’ نام داشت که در ۱۹۰۱ منتشر شد و با استقبال فراوان روبه رو گردید. این کتاب همان اثری است که بعدها سبب شهرت جهانی مان شد و زمینه اعطای جایزه نوبل را به وی فراهم آورد (۱۹۲۹).
نویسنده جوان در ۱۹۰۳ مجموعه تریستان را – که «تونیو سه سال بعد با دختر یکی از استادان دانشگاه مونیخ بود که بعدها خود نویسندهای معروف شد.
توماس مان در ۱۹۱۲ شروع به نوشتن رمان مشهور خود کوه جادو کرد که آن را دوازده سال بعد (۱۹۲۴) به پایان برد.
از آثار مهم مان در این دوره باید گذشته از مقالات بسیار هوشمندانه او در زمینه های اجتماعی و فرهنگی از رمان اعترافات فلیکس کرول شیاده (۱۹۱۱) و از داستان معروفش «مرگ در ونیز» (۱۹۱۲) نام برد.
توماس مان در ۱۹۳۳ رمان تاریخی خود يوسف و برادرانش را آغاز کرد. این اثر دارای چهار بخش است. نخستین و دومین قسمت آن در برلین و سومین و آخرین بخش آن در وین و استکهلم به چاپ رسید.
نویسنده آلمانی در سال در دانشگاه پرینستون به تدریس پرداخت و سپس در لوس آنجلس اقامت گزید. در اینجا توماس مان زندگی مرفهی داشت و میتوانست با آسودگی خیال به فعالیت های ادبی خود ادامه دهد. از آثار مهم او در این دوره رمان دکتر فاستوس (۱۹۴۷) است.
مان در ۱۹۵۲ امریکا را برای همیشه ترک نمود و عازم سوئیس شد. او در اینجا در نزدیکی شهر زوریخ اقامت گزید و به تکمیل رمان خود اعترافات فلیکسکرول شیاد – که بخشی از آن را سالها پیش تمام کرده بود – پرداخت.
اما این اثر هرگز پایان نیافت و توماس مان در هفتم اوت ۱۹۵۵ در زوریخ درگذشت.
نخستین اثر بزرگ توماس مان رمان خانواده بودن بروک است. این رمان که درباره روال یک خانواده اشرافی در قرن نوزدهم است، محتوایی جالب دارد ….
یوهان بودن بروک که رئیس یک شرکت بزرگ غلات در لویک و مردی با فرهنگ و محتشم است، دو پسر دارد:
یکی پسر بزرگش گوته ولد’، که در هامبورگ زندگی میکند، و دیگری پسر کوچکش یوهان که مقیم لوبک است و پس از مرگ پدر ریاست مؤسسه را به عهده می گیرد.
یوهان بودن – بروک مردی است زیرک و در کار تجارت بسیار کوشا. او دارای دو پسر است؛ یکی پسر بزرگش توماس، که از نظر طبیعت به پدر شباهت دارد، و دیگری کریستیان، که جوانی است ساده اندیش و متزلزل.
أما يوهان بودن بروک گذشته از این دو پسر، دختری به نام تونی دارد که دوشیزهای بیخیال است و با خود پیوسته سبب نگرانی پدر می شود. تونی به زودی ثروتمند ازدواج می کند و پس از یک سال صاحب دختری به نام اریکا میشود.
اما این ازدواج که بیشتر به دلیل مسائل مادی انجام گرفته است، پایان خوشی ندارد: تونی پس از مدتی کوتاه از همسرش جدا میشود و به خانه پدر باز میگردد.
يوهان بودن بروک تحمل این همه خواری را ندارد، گوشه نشین و بیمار میشود و در تابستان ۱۸۵۵ دیده از جهان فرو می بندد.
اکنون ریاست شرکت غلاټ بودن بروک به توماس سپرده می شود که مردی جدی و بسیار فعال است و به زودی موسسه خانوادگی را اعتبار و رونقی ویژه میبخشد اما برادرش روز به روز بدتر و غیر قابل کنترل تر میشود.
گذشته از این، ازدواج مجدد خواهرش نیز مشکلی دیگر پدید می آورد. این ازدواج نیز بی ثمر است و تونی بار دیگر متارکه میکند. ازدواج دختر تونی هم با رئیس یک شرکت بیمه به جدایی می انجامد.
توماس بودن بروک برای مقابله با شکست های متعدد خانوادگی تصمیم به جدایی می انجامد.
توماس بودن بروک برای مقابله با شکست های متعدد خانوادگی تصمیم به ازدواج میگیرد و با دختری متشخص اما عصبی ازدواج میکند. حاصل این ازدواج پسری است به نام هانو” که کودکی بیمار، خیال پرداز و بسیار زودرنج است.
توماس بودن بروک که در این فاصله به لقب «سناتور» مفتخر شده و به ثروتی فراوان دست یافته است. اکنون مردی تنهاست که نسبت به آینده بیمناک است و راه چاره ای برای رهایی از ورطه ای که در آن افتاده است نمی شناسد.
به ویژه عاملی که او را نسبت به آینده خانواده و مؤسسه عظیمش نگران میکند، ضعف جسمی و تزلزل روحی فرزندش هانو است که به چیزی جز موسیقی نمی پردازد.
توماس سرانجام بیمار می شود و پس از مدتی کوتاه در می گذرد. پس از مرگ او شرکت غلات بودن بروک – که در این فاصله اعتبار خود را به کلی از دست داده است . منحل می شود. اما هنوز سرنوشت،
آخرین ضربه را فرود نیاورده است.
با مرگ هانو نسل مردان خانواده از بین میرود و نام بودن بروک از صفحه روزگار زدوده میشود.
توماس مان سه بار کوشیده است که چهر؛ روزگار خود را در آثارش تصویر کند: یک بار در خانواده بودن بروک، یک بار در کوه جادر و برای بار سوم در دکتر فاستوس. میان هر یک از این سه رمان بیش از بیست سال فاصله است.
اثر نخست گوشه ای از جامعه آلمان را در قرن نوزدهم، دومین رمان جامعه ای مشابه را پیش از جنگ جهانی اول و سومین اثر جامعه آلمان را پیش از جنگ جهانی دوم نشان میدهد.
اما وقتی می اندیشم که رمان خانواده بودن بروک پس از نزدیک به پنجاه سال هنوز طراوت نخستین خود را حفظ کرده است، پی میبرم که این ادعا چندان هم درست نیست.»
گفته توماس مان کاملا با واقعیت وفق می دهد: رمان او که به گونه ای شگفت بوی تباهی و مرگ میدهد – هنوز هم یکی از کتاب های مورد علاقه است.
گفتیم که خانواده برون بروک یک رمان اجتماعی است. اما آیا این گفته کار درست است؟ واقعیت این است که توماس مان در اثر خود به ندرت به توصیف رویدادهای اجتماعی و سیاسی قرن نوزدهم در آلمان می پردازد و تنها واقعه ای که از آن یاد می کند.
انقلاب ۱۸۴۸ است. حتی در رویدادهای سال -:-۱۸۷۱ که سبب تحولات بزرگ در اوضاع اجتماعی آلمان شد، تنها تأثیریغیرمستقیم در زندگی اقتصادی قهرمانان رمان دارد.
تردید نیست که این عدم توجه به مسائل اجتماعی در تضاد با توجه دقیق نویسنده در توصیف جزئیات زندگی درونی شخصیت هایش قرار دارد.
اما این همه توجه به جزیی ترین مسائل زندگی روزمره شخصیت های رمان هم سیب شگفتی است. گذشته از این، یکی از صناعات نویسندگی توماس مان در این اثر تکرار ویزگی های ظاهری قهرمانان آن است.
اما از تمهیدات دیگری که نویسنده برای نشان دادن زوال خانواده بودن – بروک و یا به طور کلی دگرگونی واقعیت ها در رمان به کار می برد، یکی هم توصیف ارزش های تغییر یافته است.
تغییر ارزش ها یا بیرونی است (مانند خراب شدن وضع اقتصادی خانواده) و یا درونی۔ کاهش عمر اعضای خانواده از نسلی به نسل بعد و دگرگونی شخمينها را باید به حساب تغییرات درونی گذاشت.
به کار بردن طنز نیز یکی از ویژگی های رمان خانواده بودن بروک است نویسنده به خوبی می داند که با استفاده از این عنصر بیشتر می تواند به داستان خود عینیت بخشد و آن را قابل پذیرش سازد.
از شیوه های دیگری که توماس مان در این اثر به کار می برد، پرهیز از تطابق است. نویسنده با هیچ یک از شخصیت های رمان کاملا قابل تطبيق نیست.اما تردید هم نمی توان کرد که بخشی از زندگی، شخصیت و سرگرمی های ذهنی خود او و اعضای خانواده اش را می توان در این اثر بازیافت.
خلاصه کنیم: رمان خانواده بودن بروک تنها نمی خواهد انحطاط یک خانواده اشرافی را ترسیم کند، بلکه بیشتر از آن در نظر دارد که تغییر واقعیت ها را در آستانه قرن بیستم نشان دهد.
بنابراین، رمان توماس مان به گونه ای غیر مستقیم حاوی انتقادی بر مکتب رئالیسم نیز هست؛ مکتبی که در نیمه دوم قرن نوزدهم نقشی عمده در ادبیات اروپایی ایفا می کرد. از این گذشته، در این کتاب نکته دیگری نیز به چشم می خورد.
با خراب شدن وضع اقتصادی، جسمی و روحی اعضای خانواده – که به موازات هم اتفاق می افتند – نوعی تصعید نیز انجام می گیرد، هانو، واپسین فرد ذکور خانواده، اگر به جوانی بیمار است، اما به موسیقی عشق می ورزد.
و این توجه به هنر، هنری که در نظر توماس مان اغلب در تضاد با زندگی است. همان چیزی است که بعدها موضوع بسیاری از آثار نویسنده قرار می گیرد.
طی بیست و سه سالی که بین انتشار خانواده بودن بروک و کوه جاد فاصله افتاد، توماس مان داستان های نسبتا زیادی نوشت که معروف ترین آنها تونی کروگر (۱۹۰۳) و مرگ در ونیز» (۱۹۱۳) است.
تونیو پس از مرگ پدر و ازدواج مجدد مادر زادگاهش را ترک می کند، به ایتالیا می رود و همه وقت خود را صرف نوشتن می کند. کم کم آثار او مورد استقبال خوانندگان قرار می گیرد و شهرت به سراغش می آید.
اما او باز هم خوشبخت نیست، به ویژه این که خوب می داند که در نوشته هایش تنها زندگی قهرمانانش را نشان می دهد، اما با آنها زندگی نمی کند، آیا او_ و این پرسشی است که تونیو همواره از خود می کند . واقعا هنرمند است؟
تونیو از اقامت در ایتالیا کم کم سیر می شود. بنابراین سفری به کیهاک می کند و از آنجا به شهرکی در کنار دریای بالتیک می رود.
او در اینجا و در میان مردمی که آنها را نمی شناسد، رنج های دیرین خود را فراموش و برای نخستین بار احساس خوشبختی می کند اما این خوشبختی پایدار نیست تونیو شبی در یک مجلس رقص هانس و اینگه بورگ را از دور می بیند که کنار هم نشسته اند و با صدای زنگدارشان سر بر سر هم می گذارند و قهقهه می زنند.
درونمایه داستان «تونی کروگر نشان دادن روحیات و دیدگاه های یک هنرمند است. هنرمندی که هم از نظر ظاهری با دیگران تفاوت دارد.
تونیو یک تیپ غير آلمانی است و هم از نظر درونی او شیفته هنر است و با زندگی واقعی بیگانه این دوگانگی او را آزار می دهد و از همه چی بیزار می کند.
فاصله ای که میان او و دیگران هست. فاصله بین دو دیدگاه. فاصله بین دو جهان بینی است اگر او از شمال به جنوب و از جنوب به شمال سفر میکند.برای رسیدن به تعادلی است که خود فاقد آن است.
در داستاي تونیو کروگر ، بخش های نه گانه به گونه ای دقیق تنظیم شده اند. اما موضوع اصلی که در پایان، بلکه در وسط داستان، یعنی در بخش چهارم وپنجم قرار دارد فراز داستان و سه قسمت نخست فراز داستان وسه بخش آخر فرود آن را نشان می دهد.
میگویند چه اثر بزرگ ادبی را نمی شود خلاصه کرد اما اگر بتوان درونمایه داستان «تونیو کرو گر» را در یک جمله بیان کرد. تردید که آن جمله جمله ای است که تونیو در بخش چهارم این داستان می گوید:
«نویسندگی حرفه نیست نویسندگی نفرین است.»
اگر شخصیت اصلی داستان «تونیو گروگر» هنرمندی حساس بود که نمی توانست بین زندگی و هنر پیوندی پدید آورد، قهرمان داستان بعدی «مرگ در ونیز» – هنرمندی است که نمی تواند بین کشش های جسم و فریبندگی های روح توازنی ایجاد کند.
گوستاو آشنباخ” نویسنده میانسالی است به دلیل آثار ارزنده اش از شهرتی قابل توجه برخوردار است. او مرد مجردی است که کسی را ندارد و در مونیخ در انزوای کامل به سر می برد. آشنباخ که از زندگی در شهر و از کار مدام خسته شده است، سرانجام تصمیم می گیرد به سفر رود و استراحت کند.
به این منظور، ابتدا عازم جزیره ای در دریای مدیترانه و سپس رهسپار ونیز میشود. در اینجا و در هتلی که محل اقامت اوست، نویسنده معروف با خانواده ای لهستانی روبه رو می شود که نظرش را با رفتار احترام انگیز خود به زودی جلب می کنند. میان اعضای این خانواده پسر جوان چهارده ساله ای هست که تاتسيو نام دارد و از زیبایی خیره کننده ای برخوردار است.
هر قدر که آشنباخ بیشتر به جوان نگاه میکند و در رفتار او بیشتر دقیق می شود، بیشتر شیفته او می گردد. اگرچه هوای ونیز برای سلامتی آشنباخ مناسب نیست، اما او نمی تواند به سادگی تاتسو را فراموش و شهر را ترک کند. از این رو جوان لهستانی را دائما زیر نظر میگیرد و او را در کوچه های شهر تعقیب میکند.
در خلال همین تعقیب هاست که آشنباخ به واقعه ای وحشتناک پی می برد: در ونیزوبا امده است. دیری نمی باید که خبر شیوع وبا در شهر می بیحد و تو به سرعت آنجا را ترک می کنند. اما آشنباخ علاقه ای به بازگشت ندارد و میخواهد در ونیز بماند.
اکنون خانواده لهستانی هم از حادثه ای که روی داده است سخت بیمناک است و می خواهد هرچه زودتر به لهستان مراجعت کند. وقت، تنگ است و آشنباخ بسیار غمناک و پریشان. او تصمیم میگیرد که تاتسیو را برای آخرین بار ببیند و در همان جا بمیرد.
این آرزو تحقق می یابد و اشنباخ که به بیماری و یا دچار شده و در صندلی خود آرمیده است، جوان لهستانی را می بیند که در ساحل قدم می زند. مرد تنها که اینک به آرزوی خود رسیده است، در همان روز دیده از جهان فرو می بندد.
تردید نیست که موضوع داستان «مرگ در ونیز» – آن گونه که عده ای از منتقدان ادبی به خطا معتقدند – تنها نشان دادن غرایز انسانی نیست، بلکه در مرحله نخست برخورد یک هنرمند است با زیبایی، با کمال زیبایی.
اما زیبایی هرگز تنها ظاهر نمی شود. مرگ نیز با آن همراه است. یا اصلا زیبایی همان مرگ است. پس اگر آشتیان به تاتیو علاقه مند می شود، برای آن است که در اصل به مرگ، عشق می ورزد .
اما این مسیر تنها برای غنا بخشیدن به محتوا و ایجاد هیجان نیست، بلکه در درجه نخست برای نشان دادن عمق تجربه های درونی قهرمان داستان است. آشنباخ پس از برخورد با تاتسيو ابتدا «شگفت زده می شود، سپس رفتاری محتاطانه» نسبت به جوان دارد و سرانجام به او دل میبندد.
در آغاز، فاصله است و در پایان تسلیم محض؛ در ابتدا زندگی است و در انتها مرگ. یکی از ویژگی های «مرگ در ونیز» طنز است، اما این طنز نه تنها مستور، بلکه بسیار ظریف است و بیشتر برای ایجاد فاصله و در نهایت برای پرهیز از پرده دری است. تردید نیست که در ادبیات معاصر آلمان، ما با هیچ نویسنده ای روبه رو نمی شویم که توانسته باشد موضوعی نامتعارف را مانند توماس مان چنین ظریف بیان کند . و استاد او در همین است.
بیماری و مرگ که در خانواده بورن بورک نقشی نسبتا عمده ایفا میکرد، در آثار بعدی توماس مان اهمیت بیشتری می یابد.
رمان کوه جادو یکی از آنها است. اما ابتدا سخنی کوتاه درباره محتوای آن: هانس کاستورپ جوان ساده دلی از اهالی هامبورگ است.
که پس از پایان تحصیلاتش در رشته مهندسی تعطیلات خود را پیش پسرخاله بیمارش یوآخیم در یک آسایشگاه بیماران ریوی در سوئیس میگذراند. هانس در اینجا خیلی زود با بیماران و میهمانان آشنا می شود. از جمله آنها مردی است ایتالیایی به نام ستمبرینی که انسانی فرهیخته و ادب دوست است و دیگری زنی روسی است به نام شوشا که بسیار زیبا و دمدمی مزاج است.
ستمبرینی آدمی جذاب است و خیلی زود نظر هانس را با صحبت های آرمانگرایانه خود جلب می کند، به طوری که او – که اکنون به بیماری ریوی دچار شده است – تصمیم می گیرد در آسایشگاه بماند. اقامت مرد جوان در آسایشگاه سبب می شود که کم کم احساس کند که به شوشا علاقه مند شده است.
سرانجام هانس دل به دریا میزند و دلبستگی اش را به شوشا ابراز می کند، ولی زن جوان روز بعد آسایشگاه را ترک و به نقطه ای نامعلوم سفر می کند. اما مرد ایتالیایی هم دیگر علاقه ای به اقامت در آسایشگاه ندارد.
بنابراین، او نیز بهاتفاق يواخيم به دهکده ای در آن حوالی نقل مکان میکند. در این دهکده پسرخاله ها با مردی یهودی به نام نفتا آشنا می شوند که آدمی بسیار منطقی و خردگرا است و با خونسردی تمام، عقاید آرامانگرایانه ستبرینی را به سخره می گیرد. به نظر او زمانه، زمانۂ وحشت، اضطراب و بی رحمی است و انسانیت دیگر بهایی ندارد.
یوآخیم نسبتا بهبود می یابد و بدون موافقت پزشکان از آنجا می رود، در حالی که هانس – با وجود وضع خوب جسمانی اش – در دهکده می ماند و وقتش را با گردش در کوهستان و مصاحبت با ستمبرینی و نفتا می گذراند.
در بهار بعد یوآخیم – که بیماری اش شدت یافته است . به دهکده مراجعت میکند و پس از مدتی کوتاه در همان جا می میرد. اما ماجرا به همین جا پایان نمی یابد. شوشا از سفر باز می گردد و بار دیگر به جمع آنان می پیوندد.
ولی زن روسی این بار تنها نیست: مردی هلندی او را همراهی میکند که پیر کورن” نام دارد و دارای شخصیتی بسیار جذاب است. اما اقامت مرد هلندی چندان طولانی نیست؛
با خودکشی او هانس مصاحب خود را از دست میدهد و دچار افسردگی می شود. شوشا هم او را ترک میکند و از آنجا می رود. با رفتن
زن روسی و مرگ نفتا حالت روانی هانس به کلی به هم می خورد و تصمیم می گیرد که برای همیشه در همان جا بماند.
هانس هفت سال تمام در آسایشگاه به سر می برد تا این که وقوع جنگ جهانی اول جادوی کوهستان را برای او می شکند و او را با واقعیتی تلخ روبه رو می کند. مرد جوان اکنون به داوطلبان جنگ می پیوندد و به سوی سرنوشتی نامعلوم رهسپار می شود.
توماس مان مانند خانواده بودن بروک رمان کوه جادو را هم ابتدا به شکل داستانی کوتاه طرح ریزی کرده بود، اما به زودی دریافت که گنجایش محدود یک داستان هرگز حجم دلخواهی برای محتوای اثر او نیست. بنابراین، به نگارش رمانی پرداخت که از نظر حجم حتی بر اثر پیشین او برتری داشت.
برخی از منتقدان ادبی معتقدند که توماس مان عنوان رمان کوه جادو را احتمالا از نیچه گرفته است. اگر این نکته درست هم باشد، نمی توان برای آن اهمیت ویژه ای قائل شد. تردید نیست که برای نویسنده آلمانی اندیشه ایجاد فضای مناسبی که در آن بتوان شیفتگی قهرمان اصلی رمان را نسبت به محیط پیرامونش نشان داد. مهم تر از عنوان اثرش بوده است .
و برای این کار چه جایی مناسب تر از یک آسایشگاه در دهکده ای کوهستانی است؟
اما آسایشگاه برگ هوف تنها یک آسایشگاه مدرن نیست که قربانیان را در خود جای می دهد، بلکه نمادی است از اروپا؛ اروپای کوچکی است که در آن جهان بینی های گوناگون با هم تلاقی میکنند.
اگر خانواده بودن بروک وضع اجتماعی و روانی اعضای خانواده های آلمانی را در قرن نوزدهم توصیف می کرد، رمان کوه جادو تضاد عقایدی را که در اجتماعات اروپایی قرن بیستم پدید آمده بود، نشان میدهد. اما تکلیف هانس در این میان چیست؟
پاسخ دشوار نیست: او باید ببیند، بشنود و به ویژه یاد بگیرد. بنابراین، جای شگفتی نیست که توماس مان او را به بیماری ریوی دچار میکند و در آسایشگاه نگاهش میدارد. اما چرا مدت اقامت هانس این قدر به درازا میکشد؟ جواب ساده است: برای آموختن، زمان لازم است . و این چیزی است که جوان آلمانی به آن نیاز دارد.
برخی از منتقدان ادبی کوه جادو را رمانی تربیتی خوانده اند. این گفته درست است. هانس در زمان اقامت خود در آسایشگاه با کسانی روبه رو می شود که در درجه نخست مربیان او هستند.
نخستین استاد او مردی فرهیخته و انسان دوست است که به دلیل مسئولیتی که نسبت به جوان آلمانی حس می کند، می خواهد او را با جهان معنوی آشنا کند؛ دومین آموزگار او مردی انقلابی است که به دلیل عقاید مادی خود برای معنویات اعتباری قائل نیست.
اولی آرمانگرا است و دومی واقع بین؛ اولی به اعتلای انسان اعتقاد دارد و دومی به زوال اور.
یکی از ویژگیهای مهم کوه جادو پرداختن به مسأله «زمان» است. اما این زمان چیست که از همان آغاز کتاب این همه درباره آن سخن گفته می شود؟
چرا ستمبرینی در همان نخستین برخوردش با جوان آلمانی می گوید: «ما در مورد زمان، بزرگ منشانه حساب می کنیم، این حق ارواح است»؟ مرد ایتالیایی زمان را در پیوندی تنگاتنگ با پیشرفت می بیند، بنابراین حق دارد که از آن در محیط آسایشگاه به عنوان معیاری غیرقابل پذیرش نام برد.
از ویژگی های دیگری که در کوه جادو وجود دارد، طنز است. اما این طنز سطحی و روشن نیست، عمیق و مستور است. تنها در پایان رمان است که دیگر اثری از آن دیده نمی شود.
طنز توماس مان در کوه جادو بیشتر بر اساس تضادی بنا شده است که بین شخصیت های اصلی رمان از نظر روحیه، جهان بینی و طرز رفتار وجود دارد.
یکی از این شخصیت ها که در آفرینش او توماس مان استاد بسیار به کار برده است. مرد هلندی است. این مرد که در صحبت های روزانه خود حتی از گفتن یک جمله کامل ناتوان است، هنگامی که از جلوه های طبیعت سخن می گوید، چنان تصویری می آفریند که حتی از حد درک ستمبرینی و نفتا هم بیرون است و آنان را به شگفتی وا می دارد.
بخش دوم
راینر ماریا ریلکه
گل سرخ یا تناقض ناب
اینک ای دل، باغ های ناشناس را بسرای
باغ های شاداب روشن و دست نیافتنی را
برای آبها و گل های سرخ اصفهان و شیراز
عاشقانه نغمه بیاغاز
تحسین این بی همتایان بپرداز.
شاید کسانی که با ریلکه – با این شاعر پرآوازه آلمانی – آشنا نیستند، پس از خواندن سطور بالا گمان کنند که گوینده آن ایران را می شناخته و احتمالا با آثار شاعران ما اشتا بوده است.
اما واقعیت این است که اگاهی ریلکه از ایران تنها محصول مطالعه ترجمه هایی بوده است که او از اشعار فارسی خوانده بوده.
اما راستی شاعری که چنین با شیفتگی در باره باغ های ایرانی سخن گفته است،کیست؟
رایتر ماریا ریلکه در روز چهارم دسامبر ۱۸۷۵ در پراگ زاده شد، در شهری که هنگام تولد وی در حدود چهارصد هزار نفر جمعیت داشت و یک پنجم ساکنانش به زبان آلمانی صحبت می کردند. پدر و مادر ریلکه نیز از این شمار بودند و در کنار چک ها، یعنی ساکنان اصلی پراگ، زندگی آرامی داشتند
ریلکه در چنین محیطی زاده شد و رشد کرد. پدرش، یوزف، ابتدا در ارتش اتریش خدمت می کرد و پس از کناره گیری از آن به استخدام راه آهن درآمده بود. مادرش، سوفی، از خاندان قدیمی و صاحب نام شهر پراگ و زنی هنردوست بود.
پدر و مادر ریلکه به مانند بسیاری از والدین آن روزگار ۔ آرزویشان این بود که پسرشان به خدمت ارتش در آید، اما این آرزو هرگز تحقق نیافت و ریلکه جوان که طبعی بسیار حساس داشت، رغبتی به نظامیگری نشان نمیداد. شیوه تربیت او نیز به هیچ روی با پیشه ای که برایش در نظر گرفته شده بود، تناسبی نداشت.
زندگی پدر و مادر ریلکه به سبب اختلاف فکر و نحوه تربیت آنان همگون نبوده به ویژه شاعر از مادرش که زنی مالیخولیایی بود و نسبت به او بیش از حد مجاز دلسوزی میکرد، خوشش نمی آمد.
نظر او را درباره مادرش می توان از جمله زیر دریافت: «من نمی توانم به زنی عمیقا عشق بورزم، چون مادرم را دوست نداشتم.» و در شعری به این نکته اشاره میکند:
افسوس، مادرم مرا ویران خواهد کرد.
عمری سنگ روی سنگ نهادم
و مانند خانه ای قد برافراشتم
خانه ای که تنها روز. گرد آن در گردش است،
اما اکنون مادرم خواهد آمد و مرا ویران خواهد کرد
ریلکه در یازده سالگی وارد مدرسه نظامی شهر سنت پولتن (در جنوب اتریش) شد و پس از چهار سال به دبیرستان نظام راه یافت.
اما از آنجا که محیط آن را بر نمی تافت، ناگزیر آنجا را پس از چند ماه ترک کرد. ریلکه پس از چند سال سرگردانی سرانجام به صورت متفرقه در امتحان پایان دوره دبیرستان شرکت کرد و موفق به دریافت دیلم شد.
سپس در دانشگاه پراگ در رشته حقوق نام نوشت. اما از علاقه آغازین و به حقوق به زودی کاسته شد و شاعر حضور در مجالس هنرمندان را بر شرکت در کلاس های درس دانشگاه ترجیح داد.
ریلکه تا بیست و دو سالگی در مجموعه شعر به نامهای زندگی و ترانه ها (۱۸۹۴) و تاجداری خیال (۱۸۹۶) منتشر کرد که سبب شهرت نبی و در محافل ادبی پراگ شد.
اینکه آثار نخستین ریلکه به نظر منتقدان «زیبا، اما کم عمق» بود، اما از استعداد سرشار او حکایت می کرد.
باید دانست که «هنر نوین» – تعبیری که در پایان سده نوزدهم نظر جوانان را به خود جلب میکرد . بیش از همه تحت تاثیر هنرمندی بود که در آثارش زیبایی کلام و تخیلی نیرومند نقشی عمده داشتند. این شخص، شاعر، نویسنده و نمایشنامه نویس بزرگ بلژیکی موریس مترلینگ بود که اثری عمیق بر روح ریلکه جوان گذاشته و او را شیفته خویش کرده بود. مترلینک راهی جدید
نشان داده و عرفانی نو عرضه کرده بود که ریشه در مسیحیت داشت. گذشته از آن، او از جمله کسانی بود که در پدید آوردن سبک «رمانتیسم نو» تأثیری عمیق داشت.
ماندن در پراگ و محیط سنتی آن کم کم برای ریلکه سبب ملال شده بود و روح جست وجوگر او را دیگر راضی نمی کرد. ریلکه در ۱۸۹۶ به مونیخ رفت.
ظاهرا برای ادامه تحصیل، اما در اصل برای آشنا شدن با دنیایی دیگر و با انسان هایی دیگر. در اینجا بود که شاعر جوان با خواندن آثار تورگنیف با جهان معنوی مردم روس و با مطالعه نوشته های یاکوبسن – شاعر و نویسنده دانمارکی با زندگی اهالی شمال اروپا آشنا شد.
ریلکه در مونیخ با هنرمندان و شخصیت های جالب توجه روبه رو شد، اما هیچ یک از این آشنایی ها در روح وی چندان اثر نگذاشت که برخورد با لو آندره آس – سالومه اثر گذاشت.
لو زنی بود بسیار جذاب و با فرهنگ که پدرش روس و مادرش آلمانی بود. او در پترزبورگ زاده شده و چهارده سال مسن تر از ریلکه بود.
لو هنگام آشنایی با شاعر شهرتی نسبتا زیاد داشت و در مجامع هنری از احترامی ویژه برخوردار بود. علت این امر کتاب هایی بود که او در باره نیچه و ایبسن نوشته و منتشر کرده بود.
ریلکه انسانی را که بسیار جسته و نیافته بود، در این زن یافت:
چشم های مرا بیرون آر، می توانم تو را ببینم.
گوش های مرا ببند، می توانم صدای تو را بشنوم.
بدون پا می توانم به سوی تو گام بردارم
و بدون دهان می توانم تو را جادو کنم.
لو در ۱۸۹۷ مونیخ را ترک کرد و به برلین رفت. ریلکه هم دیری در مونیخ نپایید، او نیز پس از مدتی کوتاه عازم برلین شد. اقامت در این شهر – که نزدیک به دو سال انجامید.
برای شاعر این امکان را فراهم آورد که گذشته از آشنایی با برخی از بزرگان ادب آلمانی، در دانشگاه برلین در کلاس درس پاره ای از استادان رشته فلسفه و تاریخ هنر حضور یابد و در این زمینه ها اطلاعات نسبتا گسترده ای به دست آورد.
در اوایل ۱۸۹۹ ریلکه و لو تصمیم گرفتند که به روسیه سفر کنند. این سفر در آوریل همان سال تحقق یافت و نزدیک به سه ماه به طول انجامید.
در این سفر ریلکه نه تنها از پاره ای از شهرهای روسیه دیدن کرد، بلکه با شخصیت های بزرگی مانند لئو تولستوی نیز آشنا شد.
با تمام تأثیری که سفر اول روسیه در روحیه ریلکه گذاشت، اما آتش اشتیاق او را نسبت به این سرزمین وسیع کاملا فرو نشاند.
از این رو شاعر تصمیم گرفت که برای بار دیگر سفری به کشور تزارها بکند. در این سفر هم – که در مه ۱۹۰۰ انجام شد – لو ریلکه را همراهی می کرد.
پس از بازگشت از روسیه، ریلکه سفری به ورپزوده – شهرکی بین هامبورگ و بره من – کرد و نزدیک به دو سال در آنجا اقامت نمود.
این شهرک محل برخورد نقاشانی بود که از نقاط مختلف اروپا می آمدند و اغلب برای مدت زیادی در آنجا سکونت می گزیدند.
در ورپزوده،برای مدت زیادی در آنجا سکونت می گزیدند. در ورپزوده، ریلکه با دوشیزهای نقاش به نام کلارا وست هف؟ آشنا شد که مدتی در پاریس زیسته و نزد تندیسگر بزرگ فرانسوی اگوست رودن آموزش دیده بود.
این آشنایی کم کم به علاقه انجامید و سرانجام به ازدواج منجر شد. اما زندگی زوج جوان از همان ابتدا با دشواری های فراوان همراه بود: در آمد اندک آنان حتی برای گذران زندگی ساده و محدودشان هم کفایت نمیکرد.
کمک هزینه های پدر قطع شده بود و نوشتن مقاله و نقد در روزنامه ها هم در آمد زیادی نداشت. ریلکه تصمیم گرفت که به پاریس برود و بخت خود را در آنجا بیازماید.
شاعر در اوت ۱۹۰۲ عازم پاریس شد. این سفر به دو منظور انجام گرفت یکی برای تأمین مخارج زندگی و دیگری برای نوشتن کتابی درباره رودن آثاری که ریلکه در فاصله سالهای ۱۸۹۹ و ۱۹۰۴ منتشر کرد، نسبتا زیاد است.
اما در میان آنها کتاب تصاویر (۱۹۰۲) و داستان هایی درباره خدای عزیز (۱۹۰۴) از اهمیت بیشتری برخوردارند. یکی از معروف ترین شعر های کتاب تصاویر قطعه «روز پائیزی» است.
خداوند دیگر زمانش فرا رسیده است. تابستان بسی دیر پایید.
سایه ات را روی ساعت های آفتابی بیفکن
و بادها را در دشت ها رها ساز
آخرین میوه ها را به رسیدن فرمان ده
به آنها دو روز گرم دیگر ارزانی دار
و به سوی کمالشان رهنمون شو
و واپسين شهد را در جان باده مردافکن ریز
آنکه امروزش سرای نیست. دیگر خانه ای نخواهد ساخت
آنکه امروز تنهاست، دیری همچنان تنها خواهد ماند.
بیدار خواهد شد. خواهد خواند، نامه های بلند خواهد نوشت
و زمانی که برگ ها فرو می ریزند،
در کوچه ها نا آرام به این سوی و آن سوی روان خواهد شد.
از آثار مهم ریلکه، همان گونه که پیشتر گفته شد، مجموعه شعری است با نام کتاب ساعات که در ۱۹۰۵ انتشار یافت و شهرتی کم نظیر برای او به ارمغان آورد. این مجموعه دارای سه بخش است: «در باب زندگی رهبانی»، «در باب زیارت» و «در باب فقر و مرگ»
موضوع اصلی کتاب ساعات خدا است. اما این خدا نه مسیح است و نه واقعیت غیر قابل درکی خارج از زمان و مكان. این خدا، معنویت است، معنویتی که شاعر مانند رهبان جوانی گرد آن «طواف» میکند:
من گرد خدا می پویم،
گرد این برج کهنسال.
گرچه هزاران سال است که در این طوافم،
اما هنوز نمی دانم که شاهینم یا که توفانم
با سرودی سترگم و جان جهانم.
گفتیم که خدای ریلکه خدایی مذهبی نیست، بلکه معنویتی است که در همه مظاهر هستی وجود دارد. اما انسان روزگار ما به دلیل آنکه از عالم معنا اگسسته است، صدای خدا را به زحمت می شنود:
اگر گه گاه، ای همسایه در شبی بلند با در کوفتن های سخت می آزارمت
اگر گه گاه، ای همسایه
در شبی بلند با در کوفتن های سخت می آزارمت
از آن روست که صدای نفس هایت را به دشواری می شنوم
و می دانم که در سرای خویش تنهایی
و می دانم که اگر به چیزیت نیاز باشد، کسی نیست
تا تو را جامی به دست دهد.
مرا گوش پیوسته با توست، اشاراتی نمای
منت در کنارم.
از موضوعات دیگری که از آن در کتاب ساعات بارها سخن به میان می آید، مرگ است. اگر بین خدا و انسان فاصله افتاده است، اما بین زندگی ومرگ فاصله ای نیست.
مرگ بسی سترگ است.
ما با لبان خندان
جملگی از آن اوییم.
هنگامی که خود را در کانون زندگی می پنداریم
کسی که در درون ما می گرید
اوست.
از ویژگی هایی که در کتاب ساعات نظر را جلب می کند، تنها شور و حال سحر کننده ای نیست که در اشعار این مجموعه وجود دارد، بلکه زیبایی و موسیقی کلام نیز یکی از خصوصیات کم نظیر آن است.
مدت اقامت ریلکه در پاریس با احتساب سفرهایی که او به نقاط گوناگون جهان کرد، دوازده سال به طول انجامید. پاریس برای او در سن داشت: در کنار رودن بودن و در خود به مکاشفه پرداختن شاعر پس از ورود به پاریس ابتدا اتاقی در یکی از کوچه های محله کارتیه لاتن اجاره کرد و منتظر روزی شد که به دیدن رودن برود.
تأثیری که رودن در روحیه ریلکه گذاشت، بسیار شگرف بود. شاعر در مقاله ای که بعدها درباره تندیسگر بزرگ فرانسوی نوشت، او را چنین وصف می کند: «رودن هنرمندی تنها بود و هنگامی که شهرت به سراغش آمد، تنهاتر شد، شهرت مجموعه همه سوء تفاهماتی است که پیرامون یک هنرمند پدید می آیند.
مهم ترین درسی که از رودن آموخت نگریستن عمیق به اشیاء بود. تندیس گر فرانسوی اعتقاد داشت که باید به سنگ حقیقت داد یا مهم تر از آن:
تندیس گر فرانسوی اعتقاد داشت که باید به سنگ، حقیقت داد. با مهم تر از آن: حقیقتی را که در درون سنگ است، از آن بیرون کشید.
ریلکه می اندیشید که اگر این کار در مجسمه سازی ممکن است، باید در شعر نیز میسر باشد. شعر «چرخ فلک» که ظاهری ساده دارد، حاوی حقیقتی عمیق و نشان دهنده این طرز فکر است؛
با سر پناه و سایه اش زمانی اندک
مجموعه ای از اسبهای رنگین می چرخند
، اسب هایی که همه آنها از سرزمینی هستند
که مدتی می باید تا افول کند.
گرچه پاره ای از آنها به چرخ فلک بسته شده اند.
اما آثار دلیری در چهره همه آنها هویداست؛
با آنها شیر خشمگین سرخ رنگی همراه است
و گاه و بیگاه فیلی سفید رنگ
حتی گوزنی در بین آنهاست، چونان که در جنگل،
با این فرق که زینی بر پشت دارد و روی آن
دخترکی با جامه آبی رنگ نشسته است.
و بر پشت شیر پسرکی با جامه سفید می تازد
و با دست های کوچکش خود را محکم نگاه داشته است،
درحالی که شیر، دندان و زبان خود را نشان می دهد.
و گاه و بیگاه فیلی سفید رنگ
آنها سوار بر اسب می آیند و می گذرند.
دختران نیز، با جامهای روشن، دخترانی که
برای این اسب سواری دیگر کمی پیرند.
آنها میان این همه دوران
به بالا نگاه می کنند، به نقطه ای نامعلوم، به اینجا.
و گاه و بیگاه فیلی سفید رنگ.
و همه این مجموعه می گذرد و میشتابد تا پایان بگیرد
و می چرخد و می گردد و مقصدی ندارد.
رنگ های سرخ، سبز و خاکستری رد می شوند
و با آنها چهره ای که هنوز آغاز نشده است.
و گاهی لبخندی است، لبخندی به این سوی
لبخندی سرشار از خوشبختی، که چشم را می زند
و در این بازی شتابان و کور ناپدید می شود
چرخ فلک نمادی است برای زندگی، اما اگر این زندگی در آغاز زیبا و رنگین و پرجوش و خروش است، سرانجام به نقطه کوری منتهی می شود که مفهومی برای آن نمی توان یافت.
چرا «کوزه گر دهر» جامی چنین لطيف را می سازد و باز بر زمین می زندم»؟
چه حکمتی در پس آن افرینی نخستین و این تخریب انجمن پنهان است؟
ریلکه رودن درس دیگری نیز آموخت هنرمند نباید هرگز بها الهام بنشیند، بلکه باید فقط «کار کند. بنابراین، توفیق هرهنرمندی تنها به میزان پشتكار و شکیبایی او بستگی دارد و دیگر هیچ.
در واپسین روزهای ۱۹۰۲ ریلکه پایان رساند، دومین قسمت آن چند سال بعد انتشار یافت.
شاعر از پاریس دل خوشی نداشت و معتقد بود که آن را تنها «خشمخدایان» پدید آورده است. اما بی درنگ می افزود: «تنها رودن است که با طبيعت آرام خود در تضاد با این شهر قرار دارد.»
ریلکه انسانی بی قرار بود و نمی توانست برای مدتی طولانی در پاریس بماند
. او در نیمه دوم ۱۹۰۳ سفری به ایتالیا کرد و در ویار و (در ساحل دریای آدریاتیک) اقامت گزید.شاعر در اینجا زندگی آرامی داشت، استراحت میکرد، شعر می گفت، کتاب می خواند و به دوستان و مریدانش نامه می نوشت.
از بین این نامه ها، نامه های او به شاعری جوان به نام کابوس – که از او راهنمایی خواسته بود به شهرتی بسزا دارند.
برای نمونه بخشی از یکی از نامه ها ادبیات امروز المان را در زیر می آوریم.
زمان را نمی توان سنجید. در اینجا یک سال هیچ است و ده سال به حساب نمی آید. هنرمند بودن یعنی حساب نکردن، بارور شدن مانند درختی که در معرض توفان های زندگی ایستاده است و هراسی از آن ندارد که مبادا تابستان نیاید.
تابستان خواهد آمد. اما نمی آید مگر برای کسانی که خاموش و شکیبا ایستاده اند و چنان آرامشی دارند که گویی ابدیت در برابر آنان گسترده شده است. من هر روز به بهای دردها که آنها را سپاس میگویم از نو می آموزم که شکیبایی همه چیز است.
ریلکه در ۱۹۰۷ مجموعه اشعار تو را منتشر کرد. در این مجموعه، شاعر دیگر مانند گذشته به مضامین «عارفانه» توجهی ندارد، بلکه موضوعات خود را در جهان گیاهان و جانوران می جوید و به قالب شعر در می آورد.
یکی از معروف ترین قطعه های کتاب اشعار نو، شعر «پلنگ» است.
نگاهش در گذر از میله های قفس
چنان خسته است که دیگر چیزی نمی بیند.
در نظرش آنجا گویی هزاران میله هست
و در آن سوی میله ها دیگر جهانی نیست.
خرامیدنش با آن گام های نرم و استوار
– که در کوچک ترین دایره می چرخند –
رقصی از قدرت است در حول کانونی که در آن اراده ای نیرومند تحلیل رفته است.
تنها گاه گاهی پرده مردمکانش
آرام گشوده می شود. آنگاه تصویری به درون می آید
که از میان سکون متشنج عضلاتش می گذرد
ودر قلبش فرو میمیرد.
در مجموعه اشعار نو ریلکه به سوی عینیتی وسیع گام بر می دارد و می کوشد که حقیقت را کشف کند و به آن شکل بخشد.
این حقیقت در همه چیز هست، هم در یک ساختمان فرتوت و هم در منظره ای از باغ، هم در صحنه ای از یک خیابان و هم در نگاه جانوری وحشی.اما برای کشف این حقیقت باید بتوان نگریست».
اگرچه برای ریلکه جدایی از رودن دردناک بود، با وجود این، شاعر تصمیم گرفت که در پاریس بماند و به پیروی از نظر استاد فقط «کار کند». بنابراین، خانه کوچکی در تابستان ۱۹۰۸ اجاره کرد و به نوشتن پرداخت.
ریلکه در این سال ها دوستداران فراوانی داشت که از او به عناوین گوناگون حمایت میکردند. در میان این افراد، مردان و زنان محتشم اندک نبودند.
یکی از اینان شاهزاده خانم ماری فون تورن بود که قصر او در دوئینو اغلب محل رفت و آمد هنرمندان بود. آشنایی ریلکه با این زن در اواخر ۱۹۰۹ روی داد.
ریلکه در ۱۹۱۰ رمان معروف خود یادداشت های مالته را – که چند سال پیش در ژم شروع کرده بود – به پایان برد و منتشر کرد.
موضوع يادداشت های مالته توصیف سرگذشت شاعری دانمارکی است که برای اقامتی طولانی به پاریس می آید، خود را در این شهر کاملا تنها حس می کند و برای گریز از تنهایی به نوشتن خاطراتش می پردازد.
یادداشت های مالته شامل دو بخش است: یکی یادداشت هایی که او پس از گشت و گذار روزانه در شهر می نویسد و دیگری یادداشت هایی که خاطرات او را از زمان کودکی اش در برمی گیرد.
اما این دو بخش به ترتیب در پی هم ظاهر نمی شوند، بلکه در هم می آمیزند و جای خود را دائما با هم عوض میکنند.
یکی از بخش های عمده کتاب، بخشی است که در آن از «فرزند گمشده) (یوسف) سخن به میان می آید که «دائما از عشق میگریخت و به تنهایی پناه می برد.»
آیا مالته، این شاعر درونگرا و مردم گریز، يوسفي عصر ما نیست؟
شباهت هایی که بین ریلکه و مالته وجود دارد، کم نیست. هر دو شاعرنده هر دو جوانند، هر دو در پاریس زندگی میکنند و هر دو تنهایند.
نظر هر دو نیز درباره کار هنري مشترکشان یکسان است: «شعرهایی که در سنین جوانی سروده می شوند، شعر نیستند؛ باید شکیبا بود، باید شهد زیبایی را ابتدا برای مدتی دراز، و شاید برای یک عمر، در درون خویش اندوخت؛ آنگاه، شاید تنها آنگاه، بتوان ده سطر شعر نوشت…)
یادداشت های مالته رمانی است درباره خدا، عشق و مرگ. خوشبختي مالته – مثل هر هنرمند واقعی دیگر – در این است که «یاد میگیرد که آنها را تجربه کند، یا به گفته ریلکه، «ببیند).
ریلکه در نوامبر ۱۹۱۰ به الجزایر و تونس و در ژانویه سال بعد به مصر رفت.
در این سفر، شاعر نه تنها با زندگی پر غوغای شرقی، بلکه با جهان پر رمز و راز مسلمانان آشنا شد. اگرچه اقامت ریلکه در کشورهای شمال آفریقا چندان نپایید، اما تأثیر آن در روحیه او کم نبود.
با این همه، باید گفت که سفر ریلکه به اسپانیا در اکتبر ۱۹۱۲ و بازدید از قرطبه و مسجد عظیم آن اثری به مراتب عمیق تر در روحیه او گذاشت تا سفر به آفریقا.
ریلکه در نامه ای که در دسامبر ۱۹۱۲ به شاهزاده خانم تورن نوشت، به این نکته اشاره می کند: «از زمانی که در قرطبه اقامت دارم، نسبت به مسیحیت شدید بی علاقه شده ام.
در اینجا من قرآن می خوانم، این کتاب مرا گاه گاهی چنان تسخیر می کند که گویی او باد است و من نی…»
(آیا این تصویر خواننده ایرانی را به یاد نخستین شعرهای مثنوی نمی اندازد؟)
ریلکه در اوایل ۱۹۱۲ به دعوت شاهزاده خانم تورن به دوئينو رفت و در حدود پنج ماه در این قصر سکنا گزید؛ نخستین شعرهای مجموعه سوگسرودهای دوئینو در اینجا پدید آمد.
سفر ریلکه به اسپانیا چهار ماه به طول انجامید. او ابتدا در فوریه ۱۹۱۳ به پاریس، به شهری که به نظر او «محل تلاقی همه مسیرها بود»، بازگشت.
ریلکه در تابستان ۱۹۱۴ پاریس را ترک کرد و به مونیخ رفت. اما هنوز مدت زیادی از اقامت او در این شهر نگذشته بود که یکی از بزرگترین فاجعه های قرن ما روی داد: جنگ جهانی اول.
ریلکه در اثنای جنگ تنها شش ماه خدمت نظامی کرد؛ شاهزاده خانم تورن این بار هم به یاری او آمد و با نفوذی که داشت توانست دوست شاعر خود را خیلی زودتر از موعد معمول از جنگ لباس نظامی نجات دهد.
اما آزادی از نظام، رهایی کامل نبود بار دیگر بی قراری ها شروع و زندگی بی سامان آغاز شد. اقامت ریلکه در هتل ها و آپارتمان های اجاره ای و زندگی پیش دوستان چندین سال به طول انجامید تا سرانجام در ۱۹۲۱ یک کارخانه دار سوئیسی قصر قدیمی و کوچکی را در موزو در اختیار شاعرگذاشت.
اکنون سکوت این قصر و طبیعت زیبای پیرامون آن، محیط دلخواهی بود که شاعر بتواند سوگسرودهای دوئینو را – که سالها پیش آغاز کرده بود به پایان برد.
سوگسرودهای دوئینو در ۱۹۲۲ منتشر شد و به زودی نام ریلکه را – که در اثر جنگ و تحولات سیاسی در اروپا تقریبا فراموش شده بود – برای بار دیگر بر سر زبان ها انداخت.
میگویند این اثر، شاهکار ریلکه است. اگرچه این ادعا درست است، اما در بسیاری از شعرهای آن ساده نیست. تفسیرهای گوناگون و گاه گاه متناقضی که بر این مجموعه نوشته شده مؤید این گفته است.
ترجمه بخشی از سوگسرود اول را در زیر می آوریم
اگر فریاد بر می آوردم، چه کسی صدای مرا در بارگاه فرشتگان میشنید؟
حتی اگر یکی از آنان مرا ناگهان به سینه می فشرد، در وجود نیرومند او تحلیل می رفتم.
زیرا زیبایی چیزی نیست جز آغاز وحشتی که هنوزش تحمل میکنیم و از آن رو ستایشش می کنیم، چون با بی اعتنایی اجازه می دهد که از پای در آییم. هر فرشته ای هراس انگیز است.
ریلکه گفته است که سوگسرودهای دوئینو به او الهام شده و آنها را صدایی» در یک روز توفانی به گوش او رسانده است.
او در این قصاید انسان را موجود ناتوانی می بیند که تکیه گاهی ندارد و ناگزیر به فرشتگان پناه می آورد.
اما این فرشتگان – که در نظر ریلکه مرشدان زمینی اند – «هراس» انگیزند، باید از آنها پرهیز کرد و کوشید که شخصا به «آگاهی» رسید.
تنها از راه این آگاهی است که می توان جهان نامرئی را قابل رؤیت ساخت به اعتقاد ریلکه، مرگ در ذات «اشیاء» نهفته است؛
فانی بودن اشياء تنها مرگ آنها نیست، بلکه زندگی آنها هم هست. از این رو، شعر واقعی، شعری که «فضای درونی جهان» را بیان میکند، در اصل مرثیه است.
ریلکه در طول اقامتش در سوئیس به توفیق دیگری نیز دست یافت: سرودن ترانه هایی برای اورفئوس.
(شعری که در آغاز این گفتار آمد، یکی از ترانه های این مجموعه است.)
ریلکه در اوایل ۱۹۲۵ بار دیگر سفری به پاریس کرد و در حدود شش ماه در آنجا زیست.شاعر در تابستان این سال خسته و ناتوان به اقامتگاه خود در سوئیس بازگشت و تا هنگام مرگ در آنجا ماند.
در قصر موزو در آغاز دوستان زیادی به دیدن او می آمدند، اما با شدت گرفتن بیماری اش (سرطان خون) دیگر ریلکه سر دیدن کسی را نداشت. مرگ، نزدیک شده بود و شاعر خود را برای سفری ابدی آماده میکرد.
ریلکه در بیست و نهم دسامبر ۱۹۲۶ درگذشت. روی سنگ گور او شعری حک شده است که در آن از «گل سرخ» به عنوان «تناقض ناب» نام می برد. شاعر در زیر این گل سرخ آرمیده است.
بخش سوم
هرمان هسه
در جست و جوی جهانی نو
اینکه آثار هرمان هسه در زمان حیاتش به پاره ای از زبان های معتبر دنیا ترجمه و با تیراژ نسبتا محدود منتشر شد، نکته کم اهمیتی نیست، اما این واقعیت که همان آثار پس از مرگ وی مورد استقبال میلیونها جوان در تمام جهان قرار گرفت، قابل توجه است. دلیل محبوبیت هسه چیست؟
چرا تعداد نسخه های چاپ شده کتاب های او در جهان از هفتاد میلیون متجاوز است؟ پاسخ، ساده است: توجه به دنیای درونی انسان.
گذشته از این، هسه در نوشته های خود بیشتر به جوانان نظر دارد و مسائل زندگی و روانی آنان را مورد توجه قرار می دهد؛ قهرمانان او گذشته های خود را به دست فراموشی می سپارند و کوشش آنان تنها صرف یافتن راهی نو در زندگی می شود.
از نکات دیگری که در آثار هسه جوانان را عمیقا جذب می کند، توجه او به دوگانگی بین جسم و روح و نشان دادن جاذبه های هر یک از آنها است.
مادرش در هند متولد شده و دختر هندشناسی معروف بود. محیط خانوادگی هرمان محیطی آرام بود؛ اگر در آن از مادیات چندان نشانه ای یافت نمی شد، اما در مقابل، معنويات اعتبار فراوانی داشت. خود او در این باره می نویسد: «در این خانه مردم دعا می کردند، کتاب مقدس می خواندند، مطالعه میکردند و موسیقی مینواختند… مهمانان از کشورهای مختلف می آمدند و عطر سرزمین های دور را با خود می آوردند.»
هسه پس از طی دوران دبستان در ۱۸۹۱ وارد صومعه مالیرون شد تا در آنجا به تحصيل الهيات بپردازد و کشیش شود، اما روح پر شور و حساس او تعالیم کلیسا را برنمی تافت؛
از این رو پس از هفت ماه اقامت سرانجام از صومعه گریخت و به کالو بازگشت. هرمان در کالو وارد دبیرستان شد و پس از گذراندن دوره اول آن به توبینگن رفت و در یکی از کتابفروشی های آنجا به کارآموزی پرداخت.
نخستین کتابی که از هسه منتشر شد، ترانه های خیال انگیز (۱۸۹۹) نام داشت. بین سالهای ۱۹۰۱ و ۱۹۰۳ هسه دوباره به ایتالیا سفر کرد و پس از آن کار خود را رها نمود و یکسر به نویسندگی پرداخت.
پتر کامن تسیند نخستین رمان معروف هسه است که در ۱۹۰۲ انتشار یافت و سبب شهرت وی شد. او در همین سال نیز ازدواج کرد. از آثاری که هسه پس از پر کامن تسیند منتشر کرد. رمان های زیر چرخ (۱۹۰۶) و گرترود (۱۹۱۰) معروف ترند.
با انتشار این رمانها نه تنها مشکلات مادی نویسنده برطرف شد، بلکه موقعیت ادبی او نیز مستحکم گردید.
هسه به سال ۱۹۱۱ سفری به هند کرد و با زندگی بر همنان و مرتاضان آنجا از نزدیک آشنا شد. نویسنده پس از بازگشت از هند به اتفاق خانواده اش به برن (سوئیس) رفت و تا پایان جنگ جهانی اول در آنجا زیست.
در اثنای جنگ دو رمان از هسه انتشار یافت، یکی روسهالده (۱۹۱۴) و دیگری کنولپ (۱۹۱۵). گذشته از آن، تعداد زیادی مقاله سیاسی از او در روزنامه های آلمانی، اتریشی و سوئیسی به چاپ رسید.
دوران جنگ جهانی اول دوران سختی برای همه بود؛ طبع زودرنج او وحشیگری و خونریزی را برنمی تافت و نیروی جسمی و روحی اش یارای مقاومت در برابر تحولات شگرف زمانه را نداشت. به ویژه مرگ پدر و بیماری یکی از فرزندانش سبب شدند که او تعادل روانی خود را از دست بدهد و به بیماری شدید عصبی دچار شود. پزشک معالج او یکی از شاگردان یونگ بود که او را با جهان پر رمز و راز روانکاوی آشنا کرد. ما تأثير عمیق این آشنایی را در آثاری که هسه پس از آن نوشت، آشکارا می بینیم.
هسه در ۱۹۱۹ رمان دمیان” و سه سال بعد رمان سیذارتا” را منتشر کرد. با انتشار این دو کتاب، همه به صورت نویسندهای تراز اول در آمد و کم کم ترجمة آثارش به زبان های معتبر جهان آغاز شد.
و هسه در ۱۹۲۴ به تابعیت سوئیس در آمد و در همان سال برای بار دوم ازدواج کرد. اما این ازدواج چندان نپایید و سه سال بعد به جدایی انجامید.
هسه در فاصله سالهای ۱۹۲۷ تا ۱۹۴۳ آثاری را پدید آورد که سبب شهرت جهانی وی شدند؛ از میان این آثار رمان های گرگ بیابان (۱۹۲۷)، نرگس و زرین دهن (۱۹۳۰) و بازی مهرهای شیشه ای (۱۹۴۳) از اعتبار بیشتری برخوردارند.
همه این آثاری که به دلیل کم اهمیت تر بودنشان نامی از آنها برده نشد، سبب شدند که نویسنده آنها در ۱۹۴۶ به دریافت جایزه نوبل در ادبیات نائل شود.
هسه در نهم اوت ۱۹۶۲ در سوئیس درگذشت.
بررسی همه آثار هسه از حوصله این نوشته به دور است؛ از این رو، ما تنها به بررسی سه رمان مشهور تر او، یعنی دمیان، سیذارتا و گرگ بیابان می پردازیم.
میان سرگذشت پسربچه ده ساله ای است به نام امیل سینکلر که خیلی زود با تضادهای روح آدمی آشنا می شود. او به درستی پی می برد که در کنار محیط آرام و روشنی خانوادگی اش دنیای تاریک و اسرار آمیزی وجود دارد که شناختن آن برایش دشوار است.
سینکلر در مدرسه با دو نوجوان آشنا می شود که هر یک نمادی برای این دو دنیا هستند: یکی کرومر’ که کودکی شرور و ماجراجوست و دیگری دمیان که نوجوانی فهیم و متفکر است. دمیان خود را وقف هدایت سینکلر میکند و می کوشد که دیدگان او را در برابر واقعیت های پیرامونش بگشاید.
به زودی زمان کودکی به پایان می رسد و دوران بلوغ آغاز میشود. پدر ومادر سینکلر او را به مدرسه ای در شهر دیگر می فرستند تا با محیطی جدید آشنا شود. در اینجا زندگی دوگانه سینکلر شروع میشود: او اگرچه نوجوانی پاک و خوش قلب است، اما به تقلید از دیگران به باده خواری روی می آورد و زندگی بی بند و باری را آغاز می کند.
اما آشنایی او با دوشیزهای جوان بار دیگر او را به دنیای درونی اش باز می گرداند. سینکلر میکوشد که با تصور کردن چهره دختر، او را برای همیشه نزد خود نگاه دارد. اما این تصویر هر لحظه بیشتر به تصویر دمیان شباهت می یابد.
دوران مدرسه به زودی سپری می شود، اما سینکلر همچنان در پی یافتن مرشدی است که او را در زندگی راهنمایی کند. این مرشد به زودی پیدامیشود.
او ارگ نواز جوانی است که سینکلر را با خدایی افسانه ای به نام آبراکساس، آشنا میکند که هم ایزد است و هم شیطان، هم مظهر خوبی است و هم نماد زشتی. اما سینکلر پس از چندی مرشد خود را ترک می کند و بی میبرد که هرکس در زندگی باید راه خود را شخصا بیابد و بپیماید.
در دانشگاه راه سینکلر و دمیان بار دیگر با هم تلاقی می کند. در اینجا اتفاق دیگری نیز رخ میدهد: سینکلر با مادر دمیان،آشنا میشود و در او تصویر معبود روحانی رؤیاهای خود را مجسم می بیند. این آشنایی ندان نمی پاید و جنگ جهانی اول آنها را از هم جدا می کند. اما برخورد با حوا برای سینکلر آغاز رستگاری است.
سرگذشت امیل سینکلر سرگذشت جوانی است که در مسیر زندگی ابتدا با افراد بدسرشتی آشنا می شود که او را به بیراهه می کشند، اما او زود به خود می آید، از آنان دوری میکند و به یاری دمیان راه تعالی را در پیش می گیرد.
اصولا قهرمانان همه افرادی هستند که تنها در پی رستگاری اند و در این راه از هیچ کوششی دست برنمی دارند. شخصیت های او در اصل همه یک نفرند و نویسنده تنها جنبه های متضاد روح آنان را در قالب انسان های گوناگون نشان میدهد،وگرنه بین کرومر و دمیان فاصله ای نیست.
اما اندیشه های هسه همیشه در مظاهر دو قطب مخالف تجلی نمی یابد؛ گاهی شخصیت ها متنوع اند و همین واقعیت سبب می شود که قهرمانان آثار او اغلب حالتی اسرار آمیز پیدا کنند. سینکلر تنها نیست، بلکه مجموعه افرادی است که او در مسیر زندگی با آنها روبه رو می شود؛ این افراد هر یک بخشی از وجود و روح اویند.
ادامه دارد …..
1 دیدگاه
ناشناس
Visitor Rating: 5 Stars